ساختم یک عمر با یک مشت برگ سوخته
می روم با سینه ای از ابرها اندوخته
با که باید گفت دردم را به غیر از دشمنان؟
نارفیقی چشم بر معشوقه ی من دوخته
کاش چشم مرد را بر زرق و برق اش بسته بود
آن که این الماس را بر قامت زن دوخته
این زمان او شاید اما در اتاق ساکت اش
بر شب تاریک من چشمان روشن دوخته
گاه در ذهن اش گناه دیگران را شسته است
گاه مروارید اشکش را به دامن دوخته
شهر خاموش است و می دانم که او هم مثل من
چشم های نا امیدش را به روزن دوخته
هیچ راه باز گشتی نیست آب رفته را
چشم امیدی ندارد کس به شمع سوخته
===
از مجوعه ی " شجره نامه یک جن " از علیرضا بدیع